-
ستم
شنبه 19 دیماه سال 1383 10:46
سلام به همه دوستان خوبم بدینوسیله به اطلاع همه علاقمندان !میرساندکه سلطان تنبلها نگار کمی تا قسمتی امتحان داره و بهونه خوبیه برای ننوشتن ! البته نمیگم تا کی که یادتون نره بهم سر بزنید. برام دعاکنید. خدایی بعد از یک ترم تنبلی امتحان خیلی ستمه!!! درپناه حق
-
اسب نانجیب
سهشنبه 8 دیماه سال 1383 14:27
بازم مجبورم که کمی از این موجود نجیب و البته سر کش براتون درد دل کنم. جونم براتون بگه که این موجود سیاه و دوست داشتنی که همتون میشناسیدش، یک چند روزی بود که صبحها با لگدو فحش و ازاین حرفها از خواب بیدار میشد و به قول اهل فن خفه میکرد تا استارت میخورد ما هم که آخر اطلاعات اسب شناسی هستیم، بالاخره با سلام وصلوات و ناز...
-
شکوفه در مه
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 16:19
چهاراه غرق نرگسهای دسته دسته شده ، که به یکباره زیبایی پاییز را به حراج گذاشته اند. باران ریزو سرد نگاههای عابران ملتمس شیشه های خیس، چشمهای بارانی من که به امیدی واهی، با حرکت برف پاک کنها تارو تارتر میشوند . هوا سردو سردتر میشود، نه این سرمای هوا نیست که برجان خسته ام می نشیند که باهیچ هرمی ،مغز استخوان دلتنگیم گرم...
-
یلدا
دوشنبه 30 آذرماه سال 1383 16:25
عصر سرد آخرین روز پاییزکه غروب خورشید را میبینیم و میرویم تا شب بلندی را به انتظارصبح زمستان سپری کنیم ،در دستهای پدران و مادران مهربان، پاکتهای آجیل و شیرینی و باسلق میبینیم و بغلهای پر از هندوانه های بیرنگ ورو را که با قیمتهای گزاف به مردم انداخته اند توجهمان را جلب میکندو باور میکنیم که شب چله یک سال دیگر از عمرمان...
-
مردان.............
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 10:17
مردان سیاست ،مردان قدرت ،مردان بازیگر، مردان مملکت، حزب، شعار . مردان مخالف، مردان بازی شده، ، مردان به گوشه بند خزیده ،مردان اعتراف، شکنجه ،اعدام، مردان توبه و تحقیر. مردان علم، مردان عینک وفلسفه مردان دود چراغ به سر ، مردان گم کرده راه، به آخر رسیده . مردان فقر ، مردان فاجعه سرشکستگی، مردان درد ، مردان خشم به پهنای...
-
بی مقدمه
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1383 13:57
سلام عجب بارونی خیس و بی رحم جای یک چتر دونفره کوچیک که زیرش جا نشید خالی البته جای چتر و نفرش ..................................... ُ یک پست مفصل آماده کرده بودم که در دقایق آخرناکام موند. چند روزی میرم ولایت برام دعا کنید
-
یک روز با نگار
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1383 12:23
راویان اخبارو طوطیان شکر شکن شیرین گفتار، چنین روایت کنند که نگاری که ماباشیم و دوستانی که شما باشید،این روزا بدجوری قاطی پاطی کردیم . باز هم دوست مهربونم تنبلی جون اومده تو خونه دلم مهمونی و شب نشینی و خلاصه یک حال اساسی به سلطان تنبلها یعنی نگار داده از خدا پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه که صبحها تا 30 ثانیه مونده...
-
بارون زندگی
یکشنبه 8 آذرماه سال 1383 16:36
غروب خیس، شرشر بارون، گرگ و میش آسمون، ترافیک بی پایان، یک کاست معین، یک دوست بغل دستت که اصلا برات جالب نیست! بوق مسافرکشهای کلافه ، مردم منتظر که جرات نمیکنی سوارشون کنی ، و باز شرشر بارون برف پاک کن اعصاب خرد کن و چراغهای نوربالایی که خیلی هم بدت نمیاد در شدتشون گم بشی ............. آسمونو که نگاه میکنی همینجوری...
-
کبوتران بی گناه
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1383 17:44
صبح یک روز بارانی که با عجله در رو باز میکنید، تا راهی محل کار بشید با دغدغه های زیاد، فکر قسطهای نداده ، کارهای نکرده ، و...... لابه لای ماشینهای پارک شده توی کوچه ،دو تا کبوتر میبینید ، بالهاشون تو بال همدیگه، کمی بارون خورده با هم دیگه زمزمه میکنند. بهشون نزدیک میشید و برای اینکه خجالت نکشند، خودتونو به ندیدن...
-
درختان صبور
یکشنبه 17 آبانماه سال 1383 12:50
پاییزها که کمی هوا در تهران دلنشینتر است، غروب یک عصر نه چندان شلوغ از پیچ بلوار کشاورز باشیب خیابان ولی عصر به سمت میدان تجریش که ره میسپاری، به ناگاه تمام حواست معطوف این خیابان رنگارنگ زیبا، عجیب و غریب میشود هنوز ویترین اولین مغازه ترا به سمت خود نکشیده که صدای اکوی یک آمپلی فایر قوی را میشنوی َ "شقایق درد من یکی...
-
دلم برای خودم تنگ شده
دوشنبه 11 آبانماه سال 1383 12:58
دلم برای خوابهای کودکیم تنگ شده همان خوابهای عمیق، در رختخواب کوتاهی که بلند شدن قدم را به رخم میکشید، دلم برای ظهرهای پاییزی که از مدرسه برمیگشتم،برای چرتهای بعد ازظهر، روی ایوان نیمه گرم اتاقم، برای صممیت کودکانه ام که هر دعوای زرگری را جدی میگرفت و برای آشتی دلها ساعتها دعا میکرد تنگ شده برای دستهای مهربان پدرم که...
-
تقدیم به کودکان پاکدشت
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 17:19
" کوره های درد" معصوم و بی گناه، درخلوتی که نیازی نهفته بود افتاده در عمیق سکوتی، غروب مرگ چشمان منتظرت را به خاک برد دستان بی مروت بی عشق، در پشت خاطرات شکنج خود بی اعتنا به همه بی گناهیت، تاوان بی اعتنایی یک قوم بود گویی که کوره ای از درد اجتماع، آتشفشان مرگی فجیع میشود اکنون هرروز چشم به راه عزیز خود، غافل ز بوی...
-
من و اسبم (۲)
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1383 14:05
نمیدونم چه دوستایی هستید که احوال اسب بیچاره منو که حالا دیگه سن وسالی ازش گذشته، نمیپرسید رخش سیاهم که این روزا به افتخار بارونهای نصفه ونیمه پاییزی، رنگش شده گٍلی متالیک واعصابشم قاطی پاطیه. حالش که زیاد بد نیست ،بیچاره گاهی شیهه میکشه، اونم وقتیه که من تو اتوبان بازم دنده دو میرم چرا که تو فاصله یک کیلومتریم یک...
-
کولی پاییز
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 13:28
فال مراآن کولی غمگین در آن عصر پرهیاهوی پاییز خوانده بود. همان عصر اندوهگینی، که باز من چشم به راه آمدنت در بازی باد وبرگ حیران بودم. همان کولی سیاه چرده ای که دستم را بادستان کثیفش فشرد و گفت" دلشکسته ای دختر جان همین روزا میاد................. مسافر داری!!!" آهای کولی پاییز تو که بخت مرا میدانی، تو که دست مرا با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهرماه سال 1383 14:01
سلام دلم برای قلم زدن لک زده اما هم تنبلم هم دسترسیم به اینترنت کم شده .بازم دچار خفقان شدم کسی نمیفهمه خفقان احساسم . فکر کنم اثر پاییزه ایندفعه واروونه عمل کرده ............منتظرم باشید دوستان مهربان پاییزی!
-
حس تازه
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 17:20
روزهای دور از وبلاگ هم گذشت انگار دریچه ای به سوی دنیایی بسته شده بود . ذهن تنبل ما هم استراحتی کرد و باز در حال غلغلکش به سر میبریم که بنویسیم. این روزها کمی حال و هوای زندگیم عوض شده بعد از چندین وچند سال باز هم وارد قالب جدیدی شدم بازم درس و دانشگاه بازم کلاس و استادو خمیازه .......... بازم سلف و صف و آموزش. همه...
-
خفگی ادبی
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 14:11
سلام................ آخی دلم تنگ شده بود چند روزی ما رو بسته بودند. یا شایدم خفه کرده بودند دلم پوسید بذ ارید یک کم نفس بکشم بازم مینویسمممممممممممممم. چقدر وحشتناکه که آدمو خفه کنند به همین سادگی
-
چراغها برای چه سبز میشوند
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 13:23
فال بخر آقا جونٍ مادرت ،گل دارم ارزون میدم، گردو بخر برا خانمت،........................... چهارراه یعنی اوج زندگی چراغ قرمز یعنی نون ، چراغ سبز یعنی کاسبی کساد راننده یعنی طعمه، شیشه باز، یعنی سرنوشت مردمو تو یک تکه کاغذ به زور بهشون گفتن. شیشه بسته یعنی یک فحش، یک نفرین، صبح، یعنی آغاز یک روز نکبت بار غروب، یعنی...
-
ماه مهرورزیدن
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 13:54
کلاس اولیها سلام اول مهره، اولٍ اول مهر، اول دوستی ، اول آشنایی، اول دیدارهای تازه، اول مهر ورزیدنهای بیدریغ امروز کلاس اولیها رفتن مدرسه با همون چشمهای گشاد و کنجکاو ، با همون روپوشهای بزرگی که توش گم شدند، با همون دلهره و اضطراب غریب که دلهای کوچیکشونو چنگ زده ، بعضی با شاخه گل، بعضی با اخم ودلخوری، بعضی بدو بدو...
-
تعارف نکنید تنبلی کنید
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 16:09
هوا کمی خنک شده و این خنکای هوا باعث شده که مردم یک کم اعصابشون آروم شده و مدل فحشاشون کمی تغییر کرده، یعنی وقتی یک راننده ناشی مثل من، بهشون راه نمیده ،عوض فحش ............ میگن بیشعور. خب اینم از مزایای پاییزه، دوم اینکه یک تنبل خانومی به نام نگار هفته پیش هزار جور تنبلی کرده و این هفته هزارتاکارش مونده. آخ چه حالی...
-
بیکران روح
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 20:05
روزهای مهربان ، روزهای سرشار از ترانه آفتاب و ابر ، روزهای پر از امید ، به زندگی، به آینده ، روزهایی پر از لذت بودن با عزیزان ، دوستان، پدر و مادر مهربانمان، پر از دلهره فردا، پر از خاطره دیروز پر از برنامه های شادی آفرین کاری، پر از وجود مهربان عزیزی که دوستش داریم پر از شیرینی چشمان فرزندانمان، پر ازآغوش دلنشین...
-
امامزاده
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1383 18:13
چیه باز بق کردی سینه دیوار؟ دلت گرفته لا مذهب ،چشای بی صاحبت عین آسمون ابری شده د آخه لب وا کن، قنبرک زدی که چی؟ میزنم لت و پارت میکنما .............خب بابا گریه نکن. غلط کردیم، یک چیزی خوردیم اصلا آروم شدی؟ د آخه ننت خوب بابات خوب ،اومدی خونه من دق کنی؟ منم از صبح تا شب تو بیابون جاده رو نگاه میکنم، که شب بیام آینه...
-
عصیان
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1383 08:45
می آیم شادمان و شکوفا، مست از خیال دیدارت در میگشایی "به پیشواز یک بغل مهر " تا در آسمان چشمانت تمامی آسمان این دشت غرق در ترانه آشناییمان را ببینم نسیم نگاهم در تاب گیسوانت گم میشود هیمه می افروزی تا در غربت قبیله ای که سالها پیش ترا به نامم ناف بریدند،عمق خستگیم را ببینی چرا که اینک تنها نیمه شبان ظلمانی فرصت دیدار...
-
بی مقدمه
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1383 21:36
هوا شرجیه و گلها از آفتاب سوزان خمیده شدند ولی بینهایت زیباست بازم نگار زد به سرش و نیم ساعته تصمیم گرفت بزنه به جاده با یک ساک کوچولو که مسواکشم یادش رفت نه مرخصی گرفت نه به کسی گفت فقط زد به راه دیگه تحمل اون ازدحامو نداشت اینجا پر آرامشه پر از سبزی پراز شرجی پر ازآدمهای مهربون وآبی دریا که هنوز ندیدمش...
-
فرصت دیدار
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 13:13
روزها ، عنوانها ، مناسبتها ، احترام، تبریک، احوالپرسی، گل وشیرینی روز پدر، روز مادر، روز پرستار، روزهایی برای یادها روزهایی که شاید بگوییم کلیشه ای و تکراریست اما خوب میدانیم که بهانه ای برای شاد کردن دلهای خسته است همان دلهایی که سالهاست بزرگ شده اند، پیر شده اند، مغرور و ستبر، اما به یک نگاه، به یک شاخه گل، به یک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 13:19
غروب جمعه ،سنگینتر از همیشه بر جانم رخنه کرد. هوا غباار آلود و غریب مینمود، محرمی نبود تا دلتنگی مرا فرو خورد. نه پیغامی، نه دیداری " هیچ چیز توان تحمل سنگینی این عصر غمگین را ندارد" تنها بوی باران که به مشامم خورد انگار همه دلتنگیهایم دربازی ابر و باد و غروب پرکشید، درنگ جایز نبود، خیابان خلوت، برگهای تک تک، باران دل...
-
یاری
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 13:04
نه دلی برای نوشتن دارم و نه چیزی برای گفتن بی گمان جریانهای هستی مرا به کوره راههای غریبی رهنمون شده ................ در مسیر انسانهای عجیب و غمگینی قرار گرفتم که باید از تمام وجودم برای تقدیم آرامش بهره بجویم. در لذتش فرسایشیست که مرا این روزها غمگینتر از پیش نموده بارخدایا مرا یاری کن تا مایه آرامشی باشم نه باعث...
-
پیش در آمد
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1383 13:47
امروز به نشان آغاز شهریور آسمان ابری بود و کلاغهای تک وتوک روی سیمهای برق فریاد میزدند................................ اگر چند دهه کوچکتر بودم الان تو فکر کیف و کفش مدرسه بودم، تو فکر کادو رنگی برای کتابهام تو فکر معلم امسالم ، تو فکر راه مدرسه و همه دلخوشیهاش، تو فکر مشقهای سخت، بدو بدوهای بعد از ظهر گرم، بازیهای توی...
-
عصر دوست داشتنی
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 15:08
نمیدونم شما هم به اندازه من پنج شنبه ها رو دوست دارید، میدونم که همه میدونید چرا! اما دلم میخواد یک کم احساسمو از این روز سرشار کنم. عصرپنج شنبه یک عصر دوست داشتنیه، یک روزی که همیشه برام خاطره بوده مهمونیهای خوب، کافی شاپ وقرارهای دوست داشتنی، خریدهای بی نظیر ، آرایشگاه ، شیطونی و خلاصه آماده شدن برای یک جمعه توپ تا...
-
من و اسبم
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 15:31
راستش نمیخواستم دستمو رو کنم یعنی دست فرمونمو رو کنم ولی دلم نیومد که این روزهای عجیب غریب تنهایی بخندم. البته الان میخندم ،ولی وقت وقتش عین ... میترسم. حتما در جریان هستید که این روزها بنده حقیر به جمع رانندگان خوش فرمون شهر پیوستم واسبی خریدمو بعد از غشو کردن، سرشو میچرخونم طرف محل کارمو حالا نتازو کی بتاز. این روزا...