ستم

سلام به همه دوستان خوبم
بدینوسیله به اطلاع همه علاقمندان !میرساندکه سلطان تنبلها نگار کمی تا قسمتی امتحان داره و بهونه خوبیه برای ننوشتن !
البته نمیگم تا کی که یادتون نره بهم سر بزنید.
برام دعاکنید. خدایی بعد از یک ترم تنبلی امتحان خیلی ستمه!!!
درپناه حق

اسب نانجیب


بازم مجبورم که کمی از این موجود نجیب و البته سر کش براتون درد دل کنم.

جونم براتون بگه که این موجود سیاه و دوست داشتنی که همتون میشناسیدش، یک چند روزی بود که صبحها با لگدو فحش و ازاین حرفها از خواب بیدار میشد و به قول اهل فن خفه میکرد تا استارت میخورد ما هم که آخر اطلاعات اسب شناسی هستیم، بالاخره با سلام وصلوات و ناز ونوازش زینش میکردیم و میرفتیم دنبال اسب دوانی .

خلاصه هی به دوستان وآشنایان صاحب حیوانات دیگر فرمودیم ،بابا این اسب ما نارفیق شده آخرش ما رو تو جالیزی، مرتعی، بیابونی میذاره به امون خدا ، گفتند بی خیال، ویشگونش بگیر( استعاره از نیش گاز) ، ببرش غشو زمستونه وخلاصه  چند روز پیشترا بود که وسط یکی از مراتع(میادین) شلوغ آبادی به نام تهران دقیقا در نقطه ای که فحش خورش عالیه یعنی اگه فقط یک کم آروم بری کلی فحش میخوری با شیهه مظلومانه ای ایستاد که ایستاد. بابا پدرت خوب، مادرت خوب، علفت خوب، ما رو ضایع نکن ، ما هم که بزک دوزک کرده و کمربند احتیاط بسته و کلی افه، ملت، بوق و فحش و خلاصه یکی از سوار کاران حرفه ای فرمودند" چی شده آبجی؟" گفتم اسبم راه نمیره، فرمایش فرمودند باید هلش بدید، نمیدونم چقدر فکر کرد تا افاضه فیض کرد . تودلم گفتم فکر کردم باید بذارمش روسرم ..................

خلاصه از ما اصرار و ازون بی وفا انکار و خلاصه به روح همه حیوانات نجیب عالم قسمش دادم وکلی بهش وعده روکش و لاستیک و قالپاق نو دادم تا تکونی خوردو ما رو ازون محیط صمیمانه نجات داد و دریغ از یک نیش ترمز که کسی بکنه و بپرسه چی شده.

 با کلی ترس و لرز در منتهاالیه سمت راست حرکت نمودیم و جنایت دیگه اینکه! بنزین منزینم یخ

تا پمپ بنزین جاده هم با وحشت تمام، کلی با اسبم حرف زدم وخلاصه این پمپ بنزینم که میدونید پرازدایناسرو فیل  شترو گرگدنه(ترانزیت ،ماک ،تریلی و مینی بوسه) یعنی رخش توش کم پیدا میشه دیگه یک خانم اسب سوار که اسبشم ریپ میزنه، داستان خودشو داره.

 سرتونو درد نیارم که رسیدیم به محل کار هرروزه و داستان آنقدر ادامه پیدا کرد که رخش بی وفا ی ما الان تو مریضخونه ست ودامپزشکا هنوز مرضشو پیدا نکردند. صدجور تست و آزمایش بنزین و فکر کنم باید ببرمش مریضخونه مجاز" ام ار ای" بیماریش ازین بیماریهای باکلاسه !ایدز میدز نه بابااسب من بهارم شیطونی نمیکنه چه برسه به این سوز زمستون. میدونم که الان جماعت روشنفکر راجع به راههای انتقال ایدز میخوان کنفرانس بدن، بلدم بابا مزاح فرمودم   !احتمالا سندرم کاربراتور و خالی کردن جیب بنده رو گرفته.

 خدا همه مریضهای اسلام ومسلمین رو شفا بده بالاخص مریض سفارش شده .... در ضمن مسلمونها اگه یک اسب سیاه دیدید که با شکوه تمام وسط جاده وایساده، به نشانه انسانیت حدااقل دنده رو یک دنده کم کنید شاید طرف مرده باشه....

البته میدونم که همتون میگید، تو که دل و دنده اسبتو نمیشناسی، بیخود سوارش میشی و منم میگم که اسب من باوفاتر ازهمه دنیاست ................. قول داده که دیگه منو ضایع نکنه ،البته اگه از بستر بیماری بلند بشه

راستی لغات جدیدی که در فرهنگ اسب شناسی یادگرفتم.

مگنت، ژیگلور برقی ،فلود، ساسات دستی،ریپ،

بقیه اشم تو حادثه بعدی یاد میگیرم برای شفای عاجل اسبم دعا کنید  ( البته نصف بیماریش از کثیفیه بچه چند ماهه آب به خودش ندیده).

شکوفه در مه

 

چهاراه  غرق نرگسهای دسته دسته شده ،

که به یکباره  زیبایی پاییز را به حراج گذاشته اند.

 

باران ریزو سرد

نگاههای عابران ملتمس

 

شیشه های خیس،

چشمهای بارانی  من که به امیدی واهی، با حرکت برف پاک کنها تارو تارتر میشوند .

 

هوا سردو سردتر میشود، نه این سرمای هوا نیست که برجان خسته ام می نشیند

که باهیچ هرمی ،مغز  استخوان دلتنگیم گرم نخواهد شد.

این سرمای سرزمین تنهایی من است، که استواریم را به تردید کشانده است.

روزی خواهم رفت، پر میکشم...........................       به سرزمینی دوربه دشتهای بیکران مهر،

به دامنه هایی  که هم رنگ مهربانی  تست  ،  به آبشارانی که سرشار از ریزش بی دریغ صمیمیت  تست ،به قله هاییکه در ارتفاع حضورت زانو میزنند،  در روزی که مثل هرروز نیست و ساعتی که عشق در دقیقه هایش به شعر نشسته است ........... با چشمانی که در عمق میشی نگاهت گم میشود ، آغوشی که حجم مهربانت را در خود حل میکند و شانه هایی که هق هق مرا به آرامش بی همتای تو تقدیم میکند و قدمهایی که مسیر دلتنگی را به شاهراه وجودت پیوند میدهد .

 

آری عاقبت روزی به هجوم خسته پاییز لگد خواهم زد و سلطه زمستان را با بهاران وجودت  به سخره خواهم گرفت و شبانه های بی توام را به سحرگاهان لبریز از مهربانیت پیوند خواهم داد. 

 

تنها دره میان ما ، سنگلاخ خودخواهی منست که مرا و ترا در فاصله ای عظیم به تکرار کشانده و بوران بی اعتمادی توست که مهی عمیق بر دریچه  نگاهمان نشانده است، آن چنان که توان رویت   شکوفه های دوستی را از ما ربوده است ........................به امید صبحگاهان