کاشک.................ی

وقتی هیچ چیز تازه ای دور و برم نیست این جوری می شم بی حال بی حوصله بی رمق هی دنبال یک چیز تازه که روحمو سیر کنه می گردم دریغ حتی از یک شعر یک موسیقی یک فیلم دیگه همه دوستهای دوست داشتنیم اونور ابند تک و توک دوستهای بی مزه ام که هیچ وقت احساس کسالت نمیکنند اینورآب کاش میشد. 

 همیشه هر روز یک چیز تازه مثل برگهای تازه سر زده یک شاخه تو بهار تردو خوشرنگ حال آدمو خوب کنه کاش میشد یک نی نی داشتی که مسئولیتش با تو نبود ولی مال تو بود کاش میشد هر روزمثل روزهای دبستان کوچه و خیابونو حیاط مدرسه تو رو خوشحال میکرد . 

کاش میشد تعطیلی تابستون و اول مهر و کفش عید ما خرسهای گنده رو خوشحال میکرد  

کاش میشد یک مهمونی میرفتی که اونجا همه رو دوست داشتی و همه از دیدنت خوشحال میشدن. 

 کا ش میشد موهاتو رها میکردی تو باد بعد هی ادای کنار زدن زلفاتو از تو چشمات در می آوردی کاش میشد می پریدی تو حوض خونه حاج خانم تو خیابون سروش اصفهان  

کاش کیهان بچه ها بازم برق چشمهای منو در میاورد کاش زن روز همونقدر جذاب بود 

 کاش سرکوچه بازم تو ایستاده بودی هر روز که از مدرسه برمیگشتم تو سرما تو گرما و من ظالمانه میرفتم خونه و درو میبستم و تو دلم قند آب میشد  

 

 

کاشکی تو پارک کنار خونه بازم قرار داشتم  

کاش میدونستم تو عاشق چی من بودی با اون ابروهای پرو مانتوی بد دوخت دبیرستان من و عینک پر از لک لوکم کاش بازم جمعه ها میرفتیم خونه خاله و با دختر خاله هام صدای خنده هامون همسایه ها رو اسیر میکرد  

کاش بازم بهم کادو میدادی همون کلاسر رنگی که گفتی از تهران برات آوردم و من به همه همکلاسیهام پزشو دادم  

کاشکی باز هم یکی اون همه با من مهربون بود و من دلشو میشکستم  

کاش این همه دلتنگ نبودم که این همه اعتراف کنم کاشکی بزرگ نبودم کاشک........................................ی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد