پرواز در زمستان

 

آهای حشره  خیالباف. هی گفتم در پیله تنهایی من نمیگنجی، هی گفتی قد دلتنگی توام

گفتم این پیله برای من هم تنگ و تاریک است گفتی آغوش بگشا تا یگانه شویم.

گفتم زمستان که تمام شود من از این پیله خواهم رفت ,گفتی تا بهار هم با تو، عمریست

گفتم تاب پرهای نمور بی کسیم را نداری، گفتی گرمای تنم پروانه ات خواهد کرد.

 

 حالا بهار نشده به هوای دوست داشتنهایت, پیله تنهاییم را گشودم. حالا نسیم نوزیده ،بالهایم را به آفتاب بی رمق زمستان سپردم .حالا شکوفه سر نزده ،هوای پروانه شدن کردم .

عجب پیله گرمی بود؛ تنهایی سال و ماهم

عجب وسعت دلتنگی بود، وعده بهار از آنکه پروانه شدن نمیدانست . چه ساده و بی پیرایه پیله ام را با شادمانی بودنت شکافتم ،چه بی قرار در هوای بهار ،مهربانیم را به بوران تردید سپردم.

برف میبارد...............................

 سردم است. کسی بالهای مرا به نسیم دوست داشتن پرواز دهد

کسی پیله  تنهایی مرا دوباره پینه کند، کسی مرا به بهار و باغ وباران هدیه دهد.

کسی که در پیله تنهایی من بگنجد.

 درختهای استوار مرا به هماغوشی شاخه هایشان میخوانند همانجا که پیله تنهاییم را به انتظار بهار تنیده بودم .