ماه مهرورزیدن

کلاس اولیها سلام

 اول مهره، اولٍ اول مهر، اول دوستی ، اول آشنایی، اول دیدارهای تازه، اول مهر ورزیدنهای بیدریغ

 امروز کلاس اولیها رفتن مدرسه با همون چشمهای گشاد و کنجکاو ، با همون روپوشهای بزرگی که توش گم شدند، با همون دلهره و اضطراب غریب که دلهای کوچیکشونو چنگ زده ، بعضی با شاخه گل، بعضی با اخم ودلخوری، بعضی بدو بدو وخوشحال.............

 کلاس اول یادتونه؟ یک حیاط بزرگ، شما اولین صف و کوچولوترین موجودات مدرسه بودید.

 دلتون گرفته بود .گم شدن مادرتون در غبارتنهایی، غصه تونو بیشتر میکرد. بغل دستیتون مثل بچه هیولا بهتون نگا میکرد. کاجهای بلند مدرسه شما رو میترسوند و آقا یا خانم ناظم مثل گرگ گرسنه بالای صف ایستاده بود. نفستون رو حبس کرده بودید و دلتون میخواست الان بازم تو بغل مادرتون، خودتونو برای یک لقمه صبحانه بیشتر لوس کنید .

همیشه دلم میخواست معلم بودم، اونم مثل معلم قصه ها، تویک ده دور ،اونم برای بچه های دبستانی، آرزوی بزرگی نبود، اما همت میخواست و از خود گذشتگی ،عشق میخواست و مهر، که تقدیم یک عالم نگاه معصوم کنی. همیشه فکر میکردم برای بچه ها یک عالمه حرف برای گفتن دارم ،یک عالمه شادی که قسمت کنم..............

افسوس که گرفتار روز مره گی شدم و ادای آدمهای گنده رو در آوردم،  گفتم گنده نه بزرگ، معلمها آدمهای بزرگیند ولی ما گنده ایم، پر ادعا ،پر از میزو کامپیوتر و شخصیت ! پر از حس خود بزرگ بینی و معلمها "ازون نوعی که من میخواستم باشم" پراز مهرند، پراز حس بلند آموختن و پروردن، پر از حس خوب راهبری،پر از همه احساساتی که گمشون کردم.

 هیچوقت اون روزها فراموشم نمیشه و معلمهام که هنوزم اندازه دنیا دوستشون دارم و فکر میکنم لیاقت نداشتم معلم بشم، معلم همه قلبهای کوچکی که پناه می برند به یک کلاس چند متری، به یک نگاه مهربان معلم، به یک اشاره بزرگوارانه اش، به یک صمیمیت دوست داشتنی !

 امان از عصرهای پر رگبار پاییز و کلاسهای با پنجره های خاکستری، کتاب علوم و سلولهای خاکستری مغزمان که از آن روزها  تا امروز هنوز هم دنبال گم کرده هامان میگردد

 

امان از حیات با تور پاره والیبال و آبخوری همیشه شلوغ ،امان از دستشوییهای الکی وسط درس و برنامه های صبحگاهی که همیشه تپق میزدیم .

 

. امان از این دل بی صاحب که بازم اول مهر غمگین شد .

 

چند روزی میرم دور دورا تا یکیو بفرستم خونه بخت، حق نگهدارتون

تعارف نکنید تنبلی کنید

هوا کمی خنک شده و این خنکای هوا باعث شده که مردم یک کم اعصابشون آروم شده و مدل فحشاشون کمی تغییر کرده، یعنی وقتی یک راننده ناشی مثل من، بهشون راه نمیده ،عوض فحش ............ میگن بیشعور.

 خب اینم از مزایای پاییزه،  دوم اینکه یک تنبل خانومی به نام نگار هفته پیش هزار جور تنبلی کرده و این هفته هزارتاکارش مونده. آخ چه حالی میده تنبلی.

 میدونم بلدید ولی یک کم گوش بدید ،جون نگار آخرش اگه کیف نکردید اون وقت من تنهایی تنبلی میکنم .

اولا که صبح عوض اینکه 7 صبح پاشید هی پتو رودور خودتون بپیچید و تو اون عالم خواب و بیداری هزار تا توجیه تو ذهنتون بیارید که حالا مگه چی میشه ، خواب برای بدن لا زمه، اول ماهه هنوز زیاد تاخیر نداشتم و یا دست آخر یک مریضی الکی که چی! فقط 15 دقیقه بیشتر مثل خرس بخوابید.

 بعدش سر کار 50 تا کار زخمی رومیز، هر کدومو باز میکنید و به خودتون میگید نه باید راجع بهش فکر کنم آخه کدوم فکر؟ مگه تا فردا چه اینشتنی میخواهید بشید.

 خلاصه چند تا تلفن و  چایی و تمام صفحات علمی، سیاسی ،فرهنگی، انواع روزنامه های اتاق خودتونو اتاق بغلی و  دیگه کم کم وقت ناهاره ، آدابش باید کامل باشه، با ترشی و مخلفات ........... چرت بعد از ناهارو بازم یک دور سریع روزنامه و حالا استراحت، تا چایی بعدی بیاد. یک چند تا پیگیری کاری که همکارات شک نکنند، البته بیشتر جنبه فضولی داره  وکسب اخبار داره.و چشم به هم بزنید اگر مدیریت که خودشم تو وضعی شبیه شماست تو یکی از همون پیگیریهای الکیش به شما گیر نده، بعد از ظهرشده  و باید قیافه خسته هارو بگیرید و کارت بزنیدو برید.

 خب امروز هزار  تا کار دارید، به همین بهانه زود جیم شدید. اول برید خونه مثلا، لباس عوض کنید وآبی به سر وصورت بزنید ،اما مگه اون رختخواب بهم ریخته کم چشمک میزنه، لامذهب.

 خب نیم ساعت بخوابیم ونیم ساعت همانا و تاریک شدن هوا همانا

غروبم که میشه دختر زشته بره بیرون. پس شام درست کنیم خب چی خورش .......... پلو .............. نه سخته، نه اونم سخته خب حالا یک شبم تن ماهی بخور، چقدر بچه ننه اید

تلفنهای مکرر ، از روزنامه که چیزی نمونده

پس با کانالهای تلویزیون ور بریم که زهر مارم نداره، ماهواره هم که غیر فرهنگیه خواب از سرمون میپره.

 پس چی هیچی لم بدیم یک کم به اجتماع و مملکت و دور وبریهامونو شانسمون غر بزنیم . تازه هر کسی هم زنگ میزنه میگید وای نمیدونید چقدر گرفتارم کارو خرید ............... ای بر دروغگو درود! که امروز نه کار کردید نه خرید فقط حال کردید اونم با تنبلی

 دیگه وقته مسواکه

اوه چه کار سختی ، چه جوری دورش بزنیم، تا نزدیک دستشویی میریم، ولی مسواک نمیزنیم چه حالی میده که به مسواکتون دهن کجی کنید، مگه زوره هر وقت رفتید حموم دندوناتونم بشورید!!!!!!!!!!!!!

تازه از زبان انگلیسی نگفتم که از صبح جسد کتابتونو سرکارو خونه و رختخواب دنبال خودتون کشیدید و یک کلمه هم تو اون کله بی مخ تنبلمون نرفته.

  آخ جون به انجمن تنبلها خوش آمدید. عضو افتخاری میپذیریم به شرطی که یک  روش تنبلی جدید ارائه دهید منتظرم

بیکران روح

روزهای مهربان ، روزهای سرشار از ترانه آفتاب و ابر ، روزهای پر از امید ، به زندگی، به آینده ، روزهایی پر از لذت بودن با عزیزان ، دوستان،  پدر و مادر مهربانمان،  پر از دلهره فردا، پر از خاطره دیروز

پر از برنامه های شادی آفرین کاری، پر از وجود مهربان عزیزی که دوستش داریم پر از  شیرینی چشمان فرزندانمان، پر ازآغوش دلنشین همسرمان، پر از سلامتی که نعمتی بالاتر از آن نیست!

همه را گاهی به فراموشی میسپریم. غمباد میگیریم ودر دخمه های ذهنمان دنبال داستانهای آزار دهنده میگردیم. آنقدر میگردیم تا خوراک روح بیمارمان را پیدا کنیم و بی دلیل غصه بخوریم. لحظه، اکنون در حال گذر است چه با دلخوشی چه با دلتنگی.........................................

این سطرها را چند روز پیش نوشته بودم، ادامه ندادم چون آنقدر غمگین بودم که نتوانم شما را شاد کنم.

و خب کسی که بی غم،غمگین است حتما غصه های بزرگ اورا درراه میبلعد تا غمگینیش مصداق داشته باشد، تا دیگر روزهای پر از ترانه آفتاب برایش مفهوم نداشته باشد .

ودر روزهای سخت که عمیقا محتاج یکدیگریم گاهی به انسانهای بیدریغی برمیخوریم که کلمات قادر به بیان سرشاری روحشان نیست.

در این روزگاری که همه به چشم گرگ به یکدیگر نگاه میکنند وتا چیزی نگیرند چیزی باز پس نمیدهند،  گاهی روح بی مقدار ما آدمها به روحهای بزرگی بدهکار میشود،  که بی شائبه مهر می ورزند ومهر میپراکنند ،به دلهای گوشه گیری که چیزی برای عرضه جز دوستی ومهربانی ندارند.

 

و آنگاه در میابیم که هنوز در همین کشاکش بی عاطفگیها ، خیانتها،حساب و کتاب روحهای مریض ، هنوز ارزشهای بلندی، جهانی را به مهرورزیدن وادار میکنند  وآسمان آبی دلهایی که خود ابریِ بی مهری دوستانیست، بیدریغ و سرشار از ترنم دوستی  میبارد و بارور میسازد، میبارد و لبریز میکند، لبریز از عطر پونه های وحشی جو کناران  ، لبریز ازآواز هزار قمری عاشق ، لبریز از هرآنچه که توانایی پاسخمان نیست و.................. آنگاه ما شرمنده از تمام فرصتهایی که داشتیم وخوبی نکردیم لحظاتی که روحها وجسمهایی به ما محتاج بودندو دریغ کردیم . چشمهایی به نگاهمان دلخوش بودند و نگاه دزدیدیم، قلبهایی به مهرمان دل بسته بودند و تکه تکه کردیم.

دیگر گریزی نیست پرسش ما ازخدا همچنان باقی میماتد که اگر این روح نشات گرفته از بیکران وجودت را به ماهدیه کردی، چگونه اینچنین سنگ میشویم گاهی، بی هیچ حس انسان دوستانه ای، زندگی میکنیم ونام این نامردمیها را میگذاریم زندگی!

   بارخدایا ما را یاری کن روحمان همچون وجود تو سرشار از مهربانی و لطف بیدریغ باشد و ما را با روحهایی از این دست، قرین و همراه بگردان همان نوع روحهایی که مرا در این روزهای سخت و سنگین همراهی کردند

که اینک نه به نشانه قدردانیهای زمینی، که به حرمت همه آنچه که خداوند در ایشان به ودیعه گذاشته و به زیباترین شیوه ممکن تجلی یافته و"شاید لیاقتی که ماهم اندکی از این دنیای مهر سرشار شویم  " چند خطی قلم زدم تا شاید روحم آرام گیرد. یا حق