فرصت دیدار

روزها ، عنوانها ، مناسبتها ، احترام، تبریک، احوالپرسی، گل وشیرینی روز پدر، روز مادر، روز پرستار، روزهایی برای یادها روزهایی که شاید بگوییم کلیشه ای و تکراریست اما خوب میدانیم که بهانه ای برای شاد کردن دلهای خسته است همان دلهایی که سالهاست بزرگ شده اند، پیر شده اند، مغرور و ستبر، اما به یک نگاه، به یک شاخه گل، به یک احوالپرسی ساده وصمیمی ، به چند ساعت گوش کردن به حرفها ودلتگیهاشان به دیدار نوه ها و عروسها ودامادهاشان دلخوشند زندگی همین دلخوشیهای کوچک است. اداهای فلسفیمان را بگذاریم برای هم سن وسالهامان اعتقادات روشنفکریمان را بگذاریم برای محافل شب نشینیمان. مناسبت مذهبی، اجتماعی ، نیازی به مناسبت نیست دل زخمی پدر مادرهامان به همین سادگیها، مسرور است نه روز پدر، نه روز مادر، که هر ساعت و هر لحظه دلتنگ محبت حقیر ما هستند. دلتنگ وقتهایی که میکشیم وآنها رادر نمییابیم، دلتنگ خنده ها و شیطتنهای ما در فضای سرد وتنهای خانه هاشان، نمیدانم چند بار دیگر فرصت دیدار شان را داریم چند بار دیگر خنده ها و غصه هاشان را میبینیم هرچه هست فرصت کوتاه و حسرت بی حاصل ............... و اکنون هر چه کینه را به باد بسپاریم، داستانهای کشدار خانوادگی ، تقابلهای سببی و نسبی ،همه را بسپاریم به ذهنهای مریضی که در این دنیای پردرد چیزی برای اندیشیدن ندارند دیگر فرصتی برایمان نمیماند تا نگاه گرمی، تا آغوش مهربانی، تا صممیت بی دریغی، را لمس کنیم و چقدر باید منتظر باشیم تا فرزندانمان با ما دیداری تازه کنند . اگر این هستی به مافرصت دهد تا به روز و روزگار آنها برسیم در عصر هسته و فضا و اینترنت شاید سالهای نوری از فرزندانمان فاصله فیزیکی و احساسی بگیریم کسی نمیداند نه گلی ونه هدیه ای در تنگنای وقتهای پر مشغله مان دلی راشاد نخواهد کرد. باید لختی را در آغوش دلتنگیشان سپری کنیم . دل بسپریم و از همه وجودشان سرشار شویم نه بر حسب عادت و وظیفه که به نشانه احترام و دوست داشتنی عمیق به پاس همه آنچه که از وجودشان به ما هدیه کردند. این بزرگان خسته دل رادریابیم دیگر چیزی از خانه های متروک سالمندان نمیگویم که چشمهای عزیزی همیشه به درها دوخته و دهانهایی باز برای بازگو کردن درددلهای سالها فروخورده ، بگذارید تا آن همه انتظار را قلبهای مهربانتر از ما پاسخ گوید ما پاره های تن خود را دریابیم و جهانی مهرو شادمانی هدیه کنیم و بدانیم که این انتشار مهر ودوستی تنهاروحمان را سرشار از شادمانی و امید خواهد کرد یا حق

غروب جمعه ،سنگینتر از همیشه بر جانم رخنه کرد. هوا غباار آلود و غریب مینمود، محرمی نبود تا دلتنگی مرا فرو خورد. نه پیغامی، نه دیداری " هیچ چیز توان تحمل سنگینی این عصر غمگین را ندارد" تنها بوی باران که به مشامم خورد انگار همه دلتنگیهایم دربازی ابر و باد و غروب پرکشید، درنگ جایز نبود، خیابان خلوت، برگهای تک تک، باران دل انگیز و.............. بوی نم همه جانم را فرا گرفت زیباترین خاطرات بارانیم باز زنده شد. دل انگیزترین خاطرات پاییزیم افسون باد و باران وبرگ مرا به جنون بی نظیری میکشاند و این دلتنگی دلچسب را به کامم مینشاند. کسی نمیداند که به تعداد روزهای بارانی عمرم زیر باران قدم زدم ، بی تو ، با تو ، چیزی نمیتواند مرا از بارانهای خیس وسرشار باز دارد. حتی نبودنت، حتی خاطراتت، حتی اشکهای گرمم که توان تمیزشان از باران را تنها تو داری، حتی تاریکی شب ، حتی هزار نگاه به دیوانگیم دوخته! هیچ چیز نمیتواند لذت باران را از من دریغ کند لذت گریه در باران، لذت قهقهه شادیهایم وقتی باران رودخانه را به رقص وادار میکند، لذت سرمای پس از باران، وقتی که هنوز چند خیابان تا خانه راه داری و باز این غروب جمعه، نم نم بارانی مرا به خلسه شیرینی برد که عاشقانه به پیشواز پاییز زخم خورده بروم ............... با من پاییز را تجربه کنید

یاری

نه دلی برای نوشتن دارم و نه چیزی برای گفتن
بی گمان جریانهای هستی مرا  به کوره راههای غریبی رهنمون شده ................
در مسیر انسانهای عجیب و غمگینی قرار گرفتم  که باید از تمام وجودم برای تقدیم آرامش بهره بجویم.
 در لذتش فرسایشیست که مرا این روزها غمگینتر از پیش نموده
بارخدایا مرا یاری کن تا مایه آرامشی باشم  نه باعث رنجشی
یا حق به امید تو