غروب جمعه ،سنگینتر از همیشه بر جانم رخنه کرد.
هوا غباار آلود و غریب مینمود، محرمی نبود تا دلتنگی مرا فرو خورد.
نه پیغامی، نه دیداری
" هیچ چیز توان تحمل سنگینی این عصر غمگین را ندارد"
تنها بوی باران که به مشامم خورد انگار همه دلتنگیهایم دربازی ابر و باد و غروب پرکشید،
درنگ جایز نبود، خیابان خلوت، برگهای تک تک، باران دل انگیز و.............. بوی نم همه جانم را فرا گرفت
زیباترین خاطرات بارانیم باز زنده شد. دل انگیزترین خاطرات پاییزیم
افسون باد و باران وبرگ مرا به جنون بی نظیری میکشاند و این دلتنگی دلچسب را به کامم مینشاند.
کسی نمیداند که به تعداد روزهای بارانی عمرم زیر باران قدم زدم ، بی تو ، با تو ، چیزی نمیتواند مرا از بارانهای خیس وسرشار باز دارد.
حتی نبودنت، حتی خاطراتت، حتی اشکهای گرمم که توان تمیزشان از باران را تنها تو داری،
حتی تاریکی شب ، حتی هزار نگاه به دیوانگیم دوخته!
هیچ چیز نمیتواند لذت باران را از من دریغ کند
لذت گریه در باران، لذت قهقهه شادیهایم وقتی باران رودخانه را به رقص وادار میکند،
لذت سرمای پس از باران، وقتی که هنوز چند خیابان تا خانه راه داری
و باز این غروب جمعه، نم نم بارانی مرا به خلسه شیرینی برد که عاشقانه به پیشواز پاییز زخم خورده بروم ............... با من پاییز را تجربه کنید