تعطیلات خود را چگونه گذراندید

 

این موضوع انشا را یادتونه

 

منم خوب یادمه، مثل چهره همه معلمام،مثل ساعت انشا که حال همه رو به هم میزد و حال منو بدجوری خوب میکرد . میخوام براتون انشامو بگم دل دارید بشنویدددددددددددددددددد

 

وآخرین جمعه شب سال ، قطار از پیچ نه چندان تندی مرا به سوی وسعت کویری برد که سالها در سکوتش زیستم و هم اکنون سالی چند بار مرا به خاطراتم پیوند میدهد. مثل همیشه صدای یکنواخت قطار  و کویری که برهوت مینمود همه افکار سالی را که گذشت از دالانهای ذهنم بیرون کشید

 ومرا به سمت وسوی غربت همیشگیم رهنمون شد.

وخب صبح سرد کویر را دوباره پا به کوچه ومحله ای گذاشتم که دیگر در ردیف خانه هایش خبری از آدمهای قدیمی نیست !

آقا وخانم شفیعی به خواب ابدی رفته اند. خانم همسایه دیوار به دیوار سالهاست خانه نشین شده است. شوهر فاطی خانم بازم تجدید فراش کرده

پسرهای غریبه در کوچه فوتبال بازی میکنند و خانه قدیمی بی بی جان رو آقای معمار ترکونده ریخته پایین.

همونجایی که هر سال آش نذری به افتخار  زلزله، با کمک همه همسایه ها رو آتیش بود .

همونجایی که ما تا صبح وول وول میخوردیم دیگ و هم میزدیم و با پسرهای همسایه شیطونی میکردیم و آرزوهای دخترانه  میکردیم . 

همون کوچه ای که ظهرها از مدرسه آویزون وخسته وقتی تو پیچش پیدا میشدیم .یک نگاه منتظر تو پیچش گم میشد.

عصرهای اون کوچه همیشه پر بود از چادرهای رنگی زنان همسایه و غیبت این وآن و ما بچه ها خوشحال که کسی حواسش به شیطنت ما نیست  

و امروز در آن خانه ها کسی برای تجدید خاطره ها نیست و در خانه ماهم ................. !        دیگه اون خونه منو خوشحال نمیکنه

همه جاش پر از صدای نفس پدرمه که فقط منو نگران میکنه ،گاهی آرام، گاهی تند ، پر از واهمه، واهمه اونچه که سرنوشت همه است

و من طاقت یک لحظه اشو ندارم .

نزدیک سال تحویله، کسی خونه نیست امسال فقط دختر بابام من بودم، غمگین غمگین، خیلی سعی کردم خونه رو از حال و هوای عید پرکنم ماهی خریدم. سبزه، سفره هفت سین چیدم و در حالی که چشمام پراشک بود یا محول الحول والاحوال ............ را باصدای بلند زمزمه کردم اما فضا غمگینتر از اونی بود که تصورمیکردم.عزیز  مهربان من به عادت هر سال قران خوند در حالیکه پهنای صورتش اشک بود  .

با یک  جفت چشم خیس صورت خسته  شو بوسیدم وبراش آرزوی سلامت کردم و بقیه اعضا خونه هم حالی بهتر از من نداشتند و این چنین سال 1384 بار دیگر بهارو به ما هدیه کرد .

دید و بازدیدهای عید، دیدار چند نفری که در سال قبل عزیز از دست داده بودند و شیرینی وتخمه و آجیل و مهمانیهای تکراری که گویی همه موظفند که به اکراه و با عذاب اجرا کنند. به هر تقدیر باد بهار دلچسبتر ازونی بود که بشه فضای خونه رو تحمل کرد .

روزها را به گشت وگذار و شب را در کنار نفسهای آرام او که که با هر تغییری نگرانی را در تمام وجودم میریخت سپری شد و جمعه شب همه آن کوچه غمگین بی دوست را به خدا سپردم و اینبار مسیر آسمانی که غرق ستاره بود به تهران برگشتم(ما هم هواپیما سوار میشیم)  

کمی دلتنگ کمی خوشحال کمی مشوش

هفته دوم  در تهران بی نظیر بود. خیابانهای سبز ، خلوت بدون ترافیک غرق چهره های تمیز و بشاش مردم که به جای فحشهای آبدار روزهای دیوانه قبل از عید به یکدیگر لبخند میزدند و خلاصه شهر شهر آدمیزادانی بود که حق زیستن دارند .

چند روزی دیدو بازدید وعید مبارکی در محل کار و باز هم سفر این بار از مسیر اصفهان و به سمت شیراز  به دیدار دوستی و جهت لبریز شدن از طبیعت سرشار این شهر واطراف آن

خب این شهر زیبا را حتما همه چندین بار متوالی دیده اید. تنها فضایی که به شدت بی نظیر مینمود ابشار زیبای مارگون در 100 کیلومتری شیراز بود که جلوه بهار را دو صد چندان کرده بود

 و روستایی به نام غلات که ظاهرا قدمت آن به زمان داریوش و کوروش میرسید و میراث فرهنگی برای احیای بافت باقیمانده آن که معماری زیبایی داشت اقدام کرده بود .

و از عظمت تخت جمشید همان بس که هر چند بار که می بینیمباز هم زیبا و با شکوه است . باز هم شکوه امپراتوری بزرگ ایران  قبل از میلاد مسیح و سرزمینی که 120 سال ساخت آن طول کشید وشاهان  هخامنشی بی توجه به زمان صدارت و وزارت خود همچنان ساخت و تکمیل این بنا را که برای مراسم وتشریفات و جشنها وتاجگذاریها تدارک شده بود ادامه دادند . دقیقامثل دوره های ریاست جمهوری  کنونی که" هر که آمد عمارتی نو ساخت "و همه سعی در تمام کردن طرحها با هر کیفیتی در دوره ریاست خود هستند چون چیزی به نام ایران مفهوم خاصی ندارد

و دیگر اینکه کتیبه های کشف شده که در آن میزان و مبلغ مزد کارگران و قراردادها درج شده بود و حتی حقوق سرکارگران و افراد رده های مختلف به وضوح مشخص بود  که نشان از وجود سیستمهای حقوق و دستمزد در 2500 سال پیش بوده و ظاهرا تعداد زیادی از سرپرستان کار زنان  بودند و صد عجب  که در نقشهای  بی شمار تخت جمشید شما نشانی از هیچ تصویر زنی نمیبینید .آن همه شوکت ، شکوه وجلال ،خدم وحشم و مادیان و پارسیان و ردیف هدیه آورندگان و کاخهای متعدد هیچ نقش از هیچ زنی دبر دیوارها نقش نشده است و کسی نمیداند که در امپراتوری ایران آن زمان هم نقش زنان در پس پرده های عفاف بوده است یا داستان دیگری بوده ................ وخلاصه شهر پارسه،شهر  اعیان واشراف که پر از طلا و جواهر و ثروت و مکنت بوده به نقل از تاریخ طعمه حریق اسکندر مقدونی شده و به غارت مقدونیان رفته است

خلاصه این اثر زیبای باستانی که همه جای آن در حال فرو ریختن است در حضور باد وباران و فرساینده های طبیعی و  هر روز فرسوده تر و فرسوده تر میشود همه نقشهاساییده شده و ستونها فرو میریزند و اهورا مزدا هم که صدها بار داریوش کبیر ازو به عنوان منشا قدرت و ایجاد این بنا یاد کرده توانایی حفظ آن را ندارد و  تنها شاهد بی توجهی ما به قدمت این اثر بی نظیر که سالها پیش باز هم باستانشناسانی از سرزمینهای دیگر  آن را از زیرگل و لای در آورده اند و قسمتهای مختلف آن را به سختی و با حدس  گمان بازسازی کرده اند  و امروز ما برآنها یادگاری مینویسیم و من نمیدانم واقعا یک چنین فضایی را چگونه نمی توان تبدیل به یک موزه سرپوشیده کرد تا کمتر در معرض باد و باران نابود شود . 

 اگر گذارتان به تخت جمشید افتاد، حتما کتیبه فرمانهای داریوش را بخوانید که که چگونه از درستی و راستی سخن رانده و بنای حکومت را برچه چیز دانسته و اگر هم که عمل نمیکرده حداقل  میتوان حس کرد که پیشینه تاریخی این مردم مهر، ایران زمین به چه تمدنی برمیگردد  همان تمدنی که به  تاراج عرب و مغول و... رفت   بگذریم تخت جمشید همیشه مرا مبهوت و غمگین میکند.  

کاخ صد ستون، کاخ آپادانا، دروازه ملل ،کاخ ملکه، خزانه، مقبره  اردشیر، همه و همه آنچنان آدمی را به خود معطوف میکند ساعتها میتوان آنجا بود و در فضای 2500 سال پیش سیر کرد . وخب تخت جمشید باز هم حکایت از خودخواهی و قدرت پادشاهانی که  میدانید ومیشنویم که تا بوده و هست حکومت به معنای قدرت بوده چه در نوع جمهوری چه دیکتاتوری و......................... ما همیشه عامه مردم بودیم که در بعضی حکومتها همان خرده رفاه نسبی را هم نداشتیم و در بعضی حکومتها فکر میکردیم که داریم

به هر تقدیر  4 روز شیراز در حضور دوستان مهربان و درختهای غرق شکوفه و باغهای زیبای آن سرزمین بهشتی اندک آرامشی به ما عطا کرد تا دوباره تحمل این شهر شلوغ و  درس و کارو ترافیک را داشته باشیم  

نمیدانم شماعید را  چگونه گذراندید تنها میتوانم بگویم که فروردین و اردیبهشت زیبا را از دست ندهید کوه را فراموش نکنید حتی همین پارکهای سطح شهر تهران به غایت زیبا و دلپذیر شده اند. جوانه های ترد، گلهای رنگارنگ،نسیم روحنواز که روح وجسم آدمی را توام نوازش میکند

 همین قمریهای کنار پنجره خانه تان همه را ببینید ،حس کنید و حال خوشتان را با گرفتاریهای روز مره عوض نکنید. شاید بهار دیگر حالمان خوش نباشد. شاید اصلا نباشیم  ................... خلاصه طبیعت را دریابید گرچه من به دلیل درسهای بی شعورم !زیاد حالم خوش نیست اما بهار را به خوبی حس میکنم و برای همه آرزوی سالی خوش و سلامت میکنم ببخشید که انشای ما از حوصله خارج شد

یا حق

شلوغ پلوغ

ببخشید این پست مال روزهای قبل از عیده! ولی خب ترافیک و شلوغی BLOGSKY رو هم از ما گرفته بود

اینو داشته باشید تا انشای تعطیلات خود را چگونه گذراندیداز راه برسه !!

بازم روزهای زیادیه که ننوشتم ذهنم پر از داستانهای نصفه نیمه است که اگر پردازش بشه خوراک یکی دوماه وبلاگ بینوام میشه اما تو این روزهای پر ترافیک خسته آخر سال که زمستون داره جل و پلاسشو جمع میکنه ومیره تنها چیزی که روح آدمو سرشار میکنه این طبیعت بی نظیره

امروز اولین شکوفه بهارو دیدم. سر یک خیابون غمگین ،بین ردیف درختهای بی برگ، یک درختچه شیطون کلی شکوفه داده بود. دلم سرشار از شادی شد.دلم میخواست از ماشین بپرم بیرون بهش دست بزنم بوسش کنم بگم خوش اومدی ،.زیباترین جلوه بهار!

 ولی صدای فحش راننده منو به خودم آورد

 

هی یابو مگه کوری!

این نسیم داره ،کم کم منو دچار جنون میکنه. اینقدر به همه گفتم عجب هوایی، عجب بهاری، همه دلشون میخواد با انگشت فرو کنند تو چشمم!

خب بابا بهاره چرا نمی فهمید چرا حس نمیکنید ؟

ولی این اولین بهاره که شادی من یک جور خاصیه، هر سال تو این وقتها یک دغدغه های خاصی داشتم ،عشقی، فلسفی، اجتماعی بعضی بهارها خیلی خوشحال بودم، بعضیهاش خیلی ناراحت، گاهی فکر میکردم همه دنیا رو دارم . گاهی همه دنیا رو سرم خراب میشد. ولی الان فکر میکنم که همه اون حالتها کاذب بود امسال از شادی خود بهار شادم، بی هیچ تعلقی، بی هیچ وابستگی یا دلشکستگی .

 نمیدونم شاید بزرگتر شدم. شاید شخصیتم یک شکل دیگه گرفته،شاید حالت روحیم واقعی تره، شاید یاد گرفتم که خودم باشم یاد گرفتم که آدمها تنها هستند حتی اگه عاشق باشند، معشوق باشند، یک عالم بچه و فک وفامیل داشته باشند، بازم تنهای تنها هستند. در مسیر زندگی باید یکه وتنها لحظات را زندگی کنند. همه چیز وسیله است که من، این من تنها، به نقاط رفیع زندگیم برسم و من گاهی وسیله ام تا بقیه به نقاطی برسند .تنها هنر من اینه که بدونم چگونه مایه آرامش بقیه باشم و از آرامشی که دیگران به من هدیه میکنند بهره ببرم به همین سادگی و به همین پیچیدگی!

به شدت احساس استقلال میکنم، احساس نزدیکی به طبیعت ،آرامش،

با اینکه یک عالم درس و پروژه تلنبار کردم برای عید و اینکه میدونم توی مهمونیهای فک وفامیلی خبری جز خاله زنک بازی و جر وبحثهای همیشگی نیست ،بازم در همه شرکت میکنم دوست ندارم ادای آدمهای متفکرو در بیارم که میگن  من دوست دارم کارهای مورد علاقه خودمو بکنم !

آره دوست داشتم واقعا تعطیلاتم برای خودم باشه اما الان میدونم که یک سری از آدمها به من احتیاج دارند و من هم به دیدن ودر کنار اونها بودن، دلم برای همه شون تنگ شده حتی اگه ازشون دلخور باشم میدونم که هیچی تو دلشون نیست. اونها هم نیاز دارند که کسی به درد دلشون گوش بده، اونها هم در اوج نامهربانی به شدت محتاج وتنها هستند و من میرم که بازم  در همه این مهمونیهای بیمزه و پر حرف وحدیث شرکت کنم آجیل بخورم و غیبت کنم  و هفته دوم رو هم بذارم برای دل خودم همون که زیاد چیزی ازش نمونده ولی هنوز ظرفیتش خوبه .

با اینکه خیلی سوژه دارم برای غصه خوردن ولی دلم میخواد تک تک لحظات آمدن بهارو حس کنم بازم امروز درخت حیاط محل کارمو دیدم که آروم آروم داره لباس شکوفه میپوشه بازم عین بچه ها خوشحال شدم.نمبدونم شاید واقعا بچه شدم، یک بچه بیخیال که خودشوسپرده به نوازش  باد به مهربانی  ابر به سرشاری بارون، به لبریزی جویبارها به همه این طبیعت بی نظیر !!!!!!!!!!!!!!

اینقدر این روزها همه اجزا طبیعت مشغول عشق بازیند که دلت میخواد همه پنجره های دنیا رو باز کنی و همه تنت رو بسپاری به این نسیم بهاری .

خلاصه در آستانه این فصل زنده وسرشار که لحظه لحظه اش پر از طنین قدرت   خداوند است. پر از رحمت بیکران او، پر از حضور مهربانش، در کوچکترین برگ، در بزرگترین ابر، در شکوفاترین درخت در لبریزترین جویبار،

به دیدن همه دوستاتون برید، خانه تکانی ذهن و روح کنید،

شیرینی مهربانی بدهید، بی پروا عشق بورزید، مهم نیست به طبیعت، به کوه، به دشت، به فرزند، به دلدارتون به هر چیز و هرکسی که لایق عشق ورزیدنه، لایق دوست داشتن ،

حتی به اون کسایی که مثل من پنجره دلشون رو  بستند با دروازه همیشه گشوده دلتون یاد بدید آیین مهرورزی را ،که هیچ جیزی به اندازه اون شادی آفرین نیست. برای همه دلهای مهربون ونامهربون  اول آرزوی سلامتی و پس ازون آرزوی شادی میکنم. آرزوی سالی خوب، آرزوی سالی سرشار ازون چیزی که بهشون آرامش میده  

و اینکه .................از همه دوستهای خوبم همه اونهایی که به من نزدیک بودند یا کمی دورتر میخوام که اونها هم خونه دلشون رو از کدورت من پاک کنند، اینو از صمیم قلب گفتم و از صمیم قلب هم میگم که از هیچ کدومتون دلگیر نیستم

یا حق

 بهار 84 تهنیت

راستی این اولین بهار وبلاگ منه

عیدش مبارک