عصر دوست داشتنی

نمیدونم شما هم  به اندازه من پنج شنبه ها رو دوست دارید، میدونم که همه میدونید چرا! اما دلم میخواد یک کم احساسمو از این روز سرشار کنم.

عصرپنج شنبه یک عصر دوست داشتنیه، یک روزی که همیشه برام خاطره بوده مهمونیهای خوب، کافی شاپ وقرارهای دوست داشتنی،  خریدهای بی نظیر ، آرایشگاه ، شیطونی و خلاصه آماده شدن برای یک جمعه توپ تا لنگ ظهر خواب!(مثل دخترهای لوس )

 یک نهار پراز کوبیده وپیاز یا شایدم دیزی

بعدشم نه حموم بری، نه خونه تمیز کنی، نه سفره رو جمع کنی ! عجب حالی( مثل پسرهای لات)

 

  وبعدیک مهمون دلنشین با یک چای عقیق نشان که بعد از ظهر تابستونو به یک صمیمیت دوست داشتنی پیوند میده.

یک گپ  دوستانه با عزیزی که چند وقته ندیدیش،............................ یک موسیقی آروم(مثل آدمهای با شعور)

            

و حالا پرده دوم .....................

 یک سر به قبرستون، یک مراسم هفت یا شب چله، یک گریه وفین فین تقلبی ،

 یک شام پر توپ وتشر و یک فیلم تکراری تلویزیون!!

یک شب پر از کابوس،  یک صبح پراضطراب که خوابت نمیبره و به همه بدبختیهات فکر میکنی و

 به شنبه که حوصله نداری بری سر کار، به  ظهر جمعه که ناهار نداری، به لباسهای نشسته، به حموم نرفته تازه ممکنه یک کرور مهمونم خودشونو دعوت کنند (اینها تازه خوشبختیهاش بود)

 

و بعد یک جمعه دلگیر، غروب جمعه که دیگه هممون میشناسیمش، دلتنگ دلتنگ دلتنگ

 و فیلم عصر جمعه که احتمالا کانی مانگاست یا هندی

و بعد شب و فکر یک هفته کار و جواب مدیر و ارباب رجوع 

 

خب دیگه باید بریم . اگه خوب  زل بزنید به این دو تا پرده میبینید که تعطیلات آخر هفته ما ایرانیها سالادی از تنبلی، بی حوصلگی، خور و خواب وخلاصه تفریحات غیر سالم غیر بهداشتی ،یا خیلی هم ادا در بیاریم میریم درکه و در بند با ضبط دو بانده جواد یساری گوش میدیم

 جوجه کباب و خلاصه بین پرده خوب و بد زندگیمون فاصله چندانی نیست پس همین دلخوشیهای کوچیکو از خودمون نگیریم.

 

 راستش میخواستم براتون قلمبه سلمبه بنویسم اما دلم نیومد عصر پنج شنبه با این احساسات عجیب و غریب حالتونو بگیرم.

  بی خیال  شما هم خوش باشید تا شنبه که دوباره احساساتم بروز کنه  وحال خودم و بقیه  رو بگیرم .
یا حق

 

 

 

من و اسبم

 

راستش نمیخواستم دستمو رو کنم یعنی دست فرمونمو رو کنم ولی دلم نیومد که این روزهای عجیب غریب تنهایی بخندم.

 البته الان میخندم ،ولی وقت وقتش عین ... میترسم. حتما در جریان هستید که این روزها بنده حقیر به جمع رانندگان خوش فرمون شهر پیوستم واسبی خریدمو بعد از غشو کردن، سرشو میچرخونم طرف محل کارمو حالا نتازو کی بتاز.

این روزا پر از خاطره است مراسم بوقهای خفن وفحشهای آبدار و......

البته تو اون جاده ای که من رانندگی میکنم فرقی نمیکنه پیاده یا سواره، استاد یا ناشی، حتما فحش میخوری بهش میگن یاسای (قانون)جاده .......

  منم که همه جوره هنر مندم . اصلا انگار این اسب عزیز چیزی به نام آینه نداره تو آینه وسط که فقط رخ مه روی خودمو میبینم ، عوض اون کامیونی  که پشت سر من داره خودشو خراب میکنه.

  آینه بغلام که فقط راننده های خوش تیپو نشون میده (ا ببخشید)

خلاصه اینکه یهویی بعد از یک سبقت لاک پشتی از یک مینی بوس آنچنان میکشم جلوش که وقت فحش خوری فرا میرسه

 بعد تازه عوض دنده دو میرم چهار! تکونهای ماشینو که مستحضر هستید.

 با بدبختیهای مکرر و فرمون همه اهل  خیابون، از پارک در میام. تو پارکینگ شرکت کسی از من کجتر پارک نمیکنه،  تا وسطهای راه ترمز دستیم بالاست  و دیگه اینکه تو ترافیک فاصله ام با ماشین چپ وراستم نسبت سه به یک داره به یکی چسبوندم با اون یکی یک سال نوری فاصله دارم.

  همیشه اون سمتی هستم که ملت میخوان بپیچن و من مستقیم برم 

 

دیگه جونم براتون بگه تا حالا یک پارک دلچسب نکردم وتازه یک اتوبوس بی قواره پوزه اسبمو زخمی کرده  و انواع بوقهای تریلی  کامیون پیکان 54 و انواع غرولندهای راننده های سبیلوی این شهر رنگارنگو شنیدم .

 خلاصه بهم بخندید ، هی لایی بکشیدو از بغل من لاک پشت، عین آتاری بگذرید تامن یاد بگیرم یک لاییهای اساسی جلوتون بکشم تیک آف و خلاصه هر چی خلاف تو دنیاست یهویی انجام بدم

 دارم عقده ای میشم البته ناگفته نماند برای اینکه دلم خنک بشه پارک دوبل کردم،  توقف ممنوع ایستادم یک چراغ قرمز رد کردم، وسط خط عابر وایسادم و برای آقای پلیس زبون درازی کردم

م بابا منم بلدممممممممممممممممم

بههههههههههه، خب بسه دیگه خوب حال کردید به ما خندیدید؟ خدا از سرتون نگذره که میدونید من بلد نیستم راه بگیرم سر اسبتونو میچرخونید سمت اسب من

 آخی حیوونکی بنزین نداره داره شیهه اش در میاد .

برم یک پمپ بنزین بدون شیب پیدا کنم کمتر آبروم بره نیمکلاج و از این حرفا نگید که تنم میلرزه ،

خاطره اشو بعدا میگم   فعلا تا بعد

طرح تازه

 

 مهربانترین بیا که روح خسته ام  

 چشمهای روشن  ترا بهانه می کند  

نازنین من بیا  که باد، عطر گیسوی ترا

با تمام کوله بار مهربانیت روانه می کند

بهترین من بیا که رود، شعر رفتن ترا

در تمام روح سر کشم ترانه میکند

دلنشین من بیا که کوه، اوج استواری ترا

  

در حضیض شانه های خسته ام جوانه میکند

 

وقت آمدن  بدان  که قلب من در تمام سرزمین مهر

  رنگی از وفا ندیده است 

گوش من به اتهام عشق تو

                                  سرزنش ز مدعی شنیده است

 

جان من به اعتماد  مهر تو

دل ز مهر دیگری، بریده است

 

 نازنین و بهترین و دلنشینترین بهانه ام

بمان که

 

 عشق، طرح تازه ای کشیده است