بی تفاوت

روزهای اول کار است. بعد از روزهای اول سال ...همه کمی سرحال از مسافرت برگشته اند قسمتهایی از سرو ضعشان نو است. عیدی و پاداش میلیونی را خرج کرده اند و خلاصه با دید و بازدید همکاران روزهای کشدار را سپری میکنند

و اما من در سال قدیم و جدید 

 سال قبل گرچه خوب آغاز نشد اما با حمالیهای اینجانب و لطف پروردگار خوب تمام شد راستش را بخواهید امسال احساس خاصی از سال نو ندارم، این دوسال زیادی بزرگ شدم آنقدر که اتفاقات کوچک برایم بزرگ ننماید و اتفاقات بزرگ را به اتفاقات کوچک برای هضم تبدیل کنم .

الان فکر میکنم غیر از بیماریهای لاعلاج و مرگ< توان تحمل همه چیز را دارم البته این دو مورد را هم به تعداد لازم رویت کرده ام و خیلی هم ناشی نیستم

جز پدرجانم که پیرو پیرتر میشود، چیزی مرا آزار نمیدهد حتی خانه قدیمیمان که معمار ترکونده ریخته پایین، مرا آزار نداد انگار همه خاطرات دردناک آن خانه را منهدم کرده اند .

اما دیدن لرزش دستان پیرش را که از خودش هم مخفی میکند و رنج تنهاییش را که بار دیگر برجان خسته اش مینشینددر توانم نیست شبهایی که پیشش بودم خیلی کم خوابیدم پر از هراس بودم و گوشم به نفسها و سرفه هایش ................................

نه گریزی هست و نه گزیری از این سرنوشت محتوم پرآزار

القصه دو مسافرت زدم تو رگ امسال که خوب بود استراحتی کردم و خلاصه کمی متفاوت از هرسال

 با دوست خوبی مسافرت رفتم که امیدوارم به او هم خوش گذشته باشد.

فقط این روزها شکوفه خونم اومده پایین یک طبیعتم استاد کنم دیگه عرضی نیست

جز

اینکه سال نو همه مبارک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد