من و اسبم (۲)

 

 

نمیدونم چه دوستایی هستید که احوال اسب بیچاره منو که حالا دیگه سن وسالی ازش گذشته، نمیپرسید 
رخش سیاهم که این روزا به افتخار بارونهای نصفه ونیمه پاییزی، رنگش شده گٍلی متالیک واعصابشم قاطی پاطیه. 

حالش که زیاد بد نیست ،بیچاره گاهی شیهه میکشه، اونم وقتیه که من تو اتوبان بازم دنده دو میرم چرا که تو فاصله یک کیلومتریم یک اتوبوس عهد قاجار دیدم.

دوم اینکه صفحه کلاچ ملاچ دیگه نداره، چون پای من از ترس راننده های ناشی! که شماخیر ندیده ها باشید به کلاچ چسبیده، بابا به من چه، خب اسب من یاغیه . سوم اینکه، آخر پارک کردنم ، اگه توی یک خیابونی کار داشته باشم و اونجا قرار باشه پارک دوبل کنم تقریبا 3 تا خیابون اونورتر که پرنده پر نمیزنه، پارک میکنم، یا از خیرکارم  میگذرم و.................. اینو بگم که بخندید

چند روز پیشا که علیرغم معمول که تو ساعتهای باشکوه روز بنده در بیابانهای جاده مخصوص مشغول عرق جبین ریختنم، رفته بودم شهر، برای یک کار با کلاس.

 خلاصه بعد از تمام شدن کارم تصمیم گرفتم با اسبم یک صله رحمی در این ماه مبارک بکنیم، جاتون خالیهمینجوری عین ..................اتوبانو رفتیم و  با مخ رفتیم تو طرح ترافیک!!!!!!!!!!!!!!!!!1

عین دهاتیها که اصلا نمیدونند طرح ترافیک چیه، هر چی برای آقای پلیس چشم وابرو اومدیم که بابا ما اینکاره نیستیم نفهمیدیم کور بودیم تابلوهای به اون هیولایی رو ببینیم ،پلیس قانونمند قانون مدار قانون سوار،تو مخش نرفت که نرفت منم که اهل عز و التماس و ازاین حرفهاغیر از مواقع ضروری مثل همین جا! نیستم و   خلاصه اینکه  برای اولین بار گواهینامه ما عرض اندام کرد و مبالغ دلچسبی جریمه شدیم واینقدر اسبم کثیف بود که عوض رخش سیاه نوشت قورباغه یشمی ...........

خناق    ........................ چقدر میخندید

خدا جریمتون کنه سر پل صراط که یکطرفه است .خلاصه پس از آن حکایت پلیس دیگری، به ما فرمان ایست دادو ما با شیهه اسب بدبخت ایستایم وفرمودیم، بابا به جون نازنینت هنوز جوهر جریممون خشک نشده، گفت پس چرا قیافه میگیری انگار طرح ترافیک داری. خلاصه فهمیدیم میشه یک وقتی از جبروتمون استفاده کنیم وزیر سبیلی بریم تو طرح.............. من غلط میکنم اسب بیچارم زرد کرده بود میلرزید البته نمیگم علت لرزیدنش چی بود. فکر کنم دوپایی رو ترمز بودم عوض کلاچ وترمز............

خلاصه جونم براتون بگه که دیگه کمتر فحش میخوریم ولی متخصص بند آوردن خیابونیم در دورهای دو فرمون که تبدیل میشوند به صد فرمون و بوق و فحش و خلاصه اینکه.................. فقط به درد آشپزخونه میخورید، شما زنان

  راست میگن دیگه ، خوب رانندگی، سبیل کلفت میخواد و فحشهای ناموسی ورعایت نکردن حق بقیه و هی خط به خط جابجا شدن و نوار جواد یساری و بوی عرق مردانه و سی دی آویزون و بقیه خصوصیات ،البته

یک کمی هم دست فرمون دارند ، دیگه از حق نگذریم.

خلاصه نگران نباشید، بالاخره من و اسبم، با هم رفیقتر میشیم وهمه اسب سوارهای دنیا تو کفمون میمونند

یا حق تا داستان بعدی

کولی پاییز

 

فال مراآن کولی غمگین در آن عصر پرهیاهوی پاییز خوانده بود. همان عصر اندوهگینی، که باز من چشم به راه آمدنت در بازی باد وبرگ حیران بودم.

 

همان کولی سیاه چرده ای که دستم را بادستان کثیفش فشرد و گفت" دلشکسته ای دختر جان

 

همین روزا میاد................. مسافر داری!!!"

 

آهای کولی پاییز تو که بخت مرا میدانی، تو که دست مرا با نوازش باد غمگینت، خوانده ای.

به همه درختان تناور، به همه دشتهای دور، به همه جویبارهای دلتنگ، بگو که مسافرم به سرزمینی رفته که هرگز نمی آید

بگو که این دختر پاییز، با آمدنش کوله بار مسافری را بست که هیچ وقت بر نمیگردد

بگو که دست مهربانش، هیچگاه بر شانه این دخترک پاییز زده ننشست و یا آنگاه که نشسته خاطره ای نگذاشته است .

آهای کولی رنگ رنگ  بگو که سالهاست دلتنگ یک لحظه دیداراویم  و حلقه اشک را در چشمانم چنان جمع میکنم که کسی لغزشی بر گونه ام نبیند.

آهای باد پردرد پاییزی، بگو که کودکیم را بی او، نوجوانیم را در ناباوری رفتنش و جوانیم را در حسرت دیدارش، سپری کردم.

آهای پرستوی مهاجر، تو که در بی کران  آسمان، دامن کشان، آزاد از هر تعلقی ره میسپاری، به مسافرم بگوکه مهربانترین،  کوله بارت را بگردو ببین که   لابه لای همه آرزوهایی که با خود بردی دل دخترک کوچکت را هم بردی و ندانستی ....................تو که همه جا دخترک دلبندت را میبردی.

 همان دخترکی که یک لحظه بدون یادت سر نکرد ،همان دخترکی که چشمان غمگینش در خوابهایش هم دنبال تو بود . 

همان دختر کوچولویی که بزرگ شد و آدم شدو یاد گرفت زندگی کند وادای آدمهای بزرگ را در بیاورد اما غم چشمانش را نتوانست مخفی کند.

که نه امروز که اگر هزار روز دیگر در این دنیای نامهربان سر کند در حسرت دیدارت آواره ترین است .

 آهای کولی پاییز میدانم که دستم را دیگررها نخواهی کرد هر سال دنبال خط جدیدی میگردی غافل از انحنای دستانم که مسیر بی بازگشت مسافری را نشان میدهد که سالهاست رفته است  و من  با شماره روزهای  عمرم به او نزدیک میشوم ،تا حدیث دلتنگیم را در سرزمینی دیگر ساز کنم .

 

 

 

سلام
دلم برای قلم زدن لک زده
اما هم تنبلم هم دسترسیم به اینترنت  کم شده .بازم دچار خفقان شدم کسی نمیفهمه خفقان احساسم .
فکر کنم اثر پاییزه ایندفعه واروونه عمل کرده ............منتظرم باشید دوستان مهربان پاییزی!