درختان صبور

 

پاییزها که کمی هوا در تهران دلنشینتر است، غروب یک عصر نه چندان شلوغ از پیچ بلوار کشاورز باشیب خیابان ولی عصر به سمت میدان تجریش که  ره میسپاری، به ناگاه تمام حواست معطوف این خیابان رنگارنگ زیبا، عجیب و غریب میشود

هنوز ویترین اولین مغازه ترا به سمت خود نکشیده که صدای اکوی یک آمپلی فایر قوی را میشنوی

َ

"شقایق درد من یکی دوتانیست

آخه .درد من ........................."

  و خواننده کوری را مبینی که با ریشی نه چندان مرتب ، شبیه خواننده های آنسوی آب و چشمانی که گاهی از زیر عینک سیاه پولها را میشمرد! آخرین ترانه های بازار را هم زمزمه میکند.

 

 صدای شرشر آب، جویهای پهن خیابان، با صدای آشغالها و قوطیهایی که زمزمه آب را در خود خفه کرده اند در هم می آمیزد و باز امتداد خیابان، مملو از زوجهایی که بی دلیل و با دلیل، ولی عصر را برای وقت گذرانی انتخاب کرده اند.

آرایش موها و صورتهای عجیب، پسران خوب ، دختران فراری ، پسران معتاد ، دختران اغفال شده...... زنان غرغرو ، مردان چشم چران

آدمهای منتظر، نگران به ساعتهای دیر گذردر حالی که چهره همه آدمها را به خیال صاحب قرار مرور میکنند و گاهی سوالی که سلام

 نازی جون هستید ؟ نه قربان من زینبم  اوه شرمنده

 

ویترینهای مملو از جنسهای به اصطلاح ترک و دندانهای گردی که به جیب کارمندیتان طمع کر ده،

  

گاهی صورت خشنی توی صورتتان، نوار ،سی دی ، شو جدید

 

و چراغانیهایی که گلوی درختان را به هم فشرده و حکایت ازا نتظار شهر برای آمدن منجی بشریت میکند !

 

تکدی خانوادگی، مادر فرزند وسط، فرزند آخر، دور ویلچر پدر که میتوان شرط بست هیچ ارتباط سببی و نسبی غیر از صاحب کارشان بینشان نیست و میروی میروی وباز

 درختان سر به هم آورده خیابان ترا همچنان دنبال خود میکشد از پارک زیبای ساعی هم که تنها خاطره اش پای شاهینی به زنجیر بسته و خرگوشهایی که روشهای جلوگیری تولید مثل را از مشاور خانواده دریافت نکرده اند و فقط به همین امر مشغولند و طاووسهای پرریخته ای که حتی چشمشان را هم باز نمیکنند تا چه برسد به اینکه ،مثل قصه ها چترشان را به افتخار دخترپسرهای لوسی که دود سیگارشان را به عوض طبیعت زیبا بدانها هدیه میکنند ، باز کنند .

میروی................ تا میدان ونک اینجا که شهر کمی رنگی تر میشود ، پرایدها به 206 تبدیل میشوند. افاده ها غلیظتر میشود آرایشها مدرنتر میشود و احساس خوشبختی کاذب آدمها بیشتر..................

باز هم ره میسپاری. برجها کم کم آغاز میشوند. پارک ملت را هم سری میزنی، زوجهای سالخوردهء به ایوان تنهایی خو کرده،  دخترکان شیطان اسکیت باز!

و پلی که هنگام غروب دوستان خوش صدای عملی، غمگینترین ترانه های زندگیشان  را زیر آن زمزمه میکنند.

و آهوان سبک بالی که باز لذت جستن و پریدن در مرغزارها را با قطعه ای چیپس و شیرینی و قهقهه فرزندان ما عوض کرده اند .

 

و دیگربار ره میسپاری! چنارها زیبا و زیباتر میشوند شرشر آب روحنوازتر ، شیب کوچه ها بیشتر و نمای خانه ها زیباتر و شاید دلتنگتر !

 

و کم کم به نزدیکیهای میدان تجریش میرسی

علیرغم تصورت به جهت تغییر چهره شهر ، به ناگاه با آدمهایی مواجه میشوی که از دورترین نقاط ایران تنها با یک ساک ورزشی، یک شانه برای موهای در حال ریختنشان و  یک حوله نخ نما به تهران آمده اند تا زن و فرزند چشم انتظاری را سیر کنند............

وآنسوی  میدان، پر از کوله پشتی های رنگارنگ دوستان کوهنوردیست که از این همه ازدحام به دامن پرشکوه کوههای اطراف پناه میبرند تا نفسی تازه کنند و جوجه کبابی بخورند و دست وپایی تکان دهند .

 ودیگر شیب اجتماع،ازاین میدان به بعد چنان زیاد میشود که ما را و شما را توان پیمودن نیست.

باید ماشینمان را عوض کنیم و لباسمان وآرایشمان را ،تا بتوانیم در کوچه پس کوچه های دروس و دولت و فرمانیه و کامرانیه و غیره قدم بگذاریم.

اگر میتوانستیم نجواهای  این درختهای تناور را بشنویم ُُچه داستانها و خاطره ها از این خیابان طولانی ّاز دورانی که ما نبودیم تا دورانهایی که ما نخواهیم بود برایمان داشتند، تنها خدا میداند .

پس بگذارید تا از همان راه آمده بر گردیم به میدان ولی عصر، تا دیگر روز ازآن شهر فرنگ برویم به سمت میدان راه آهن آنجا که شیب برعکسش و مردم صمیمیش ما را بیشتر به جمع خود راه میدهد  و باز هم داستانهای پایان ناپذیر خیابان پهلوی سابق....................................

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:32 ب.ظ http://www.farahan.blogsky.com

اینجاهائی که گفتی( دروس،دولت،...) از کجا باید رفت؟؟؟!!!

افشین مخلص همیشگی دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:24 ق.ظ

salam khanomi
khobi?
omidvaram mesle hamishe sare hal bashi
inaee ke gofti hame vagheyate vali hamishe elzaman vagheayat ba haghighat yeki nist
shayad talkh va shayad bad rango motafen vali che bayad kard
vase man zendegi ine pore vas vase pore dard ya mesle nafas keshidan pore lezate dama dam
inam bad nist bedonim ke in ejtema ro ma misazim va amsale ma
hich nazmo nezami ham bar hich melati mostavli nemishe mage inke khaste amalia ona in bashe
pas che begoyam
kesi khoshkide khone man ro dastash ke hata yek nafas az man joda nist
be omide rozaye behtar va ghashangtar
vali na
omidi nist
adam chera alaki delesho khosh kone
movafagh bashi
dar panahe kherad

حمید دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام بر نگار عزیز
بسیار زیبا حقیقت این دنیای فرومایه را نوشته ای.ای کاش این واقعیت ها درس عبرتی برای همه انسانها در رابطه با ماهیت این دنیا باشد.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:17 ق.ظ

احتمالا مسیر رو اشتباهی رفتین چون از بلوار کشاورز به سمت تجریش شیب نداره بلکه سربالایی داره!

ممنون ازز حسن توجه وریز بینیتون که به این نکته مهم! توجه کردید به این میگن شیب سربالا !

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:26 ق.ظ

شما یا خیلی اعتماد به نفس دارید یا خیلی پر رو تشریف دارید که نمی‌ خواهید اشتباه فاحش خودتون که اساس نوشته‌تون بر پایه اون استوار بوده رو بپذیرد....................... آره راست میگین به سربالایی شیب سربالا هم میگن :((

بازم سلام دوست عزیز
من که ازتون تشکر کردم اما انگار شما به ایرادتون ایمان ندارید وفقط نکته اش اینه که کمی عصبانی هستید و این طرف مقابلتونو خوشحال میکنه.
پس در هنگام انتقاد از لغات در شان طرفین استفاده کنید
بازم ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد