ماه و قهوه

با باد عصرانه میخوردم که بازززززززززززززز 

 گیسوانت را در ایوان تنهایی ام رها کردی   

چشمان میشیت هم از راه رسیدند با همان بغض کودکانه

و اندوهی عمیقتر ازتمام اقیانوسهایی که هرگز جغرافیایش را نیاموختم 

 شب هم آرام به مهمانی من و چشمانت آمد   

ماه دیوانه تا خود فنجان قهوه ات پایین آمده بود

                                   گفتم تلخ بنوششششششششششش

 چون روزگار رفته ام   

 کیک هم بود همان کیکی که یک بغل سیب داشت  سیب زرد آدم

                                                     نکند ماه و قهوه بنوشیم و  باغ سیب را ببلعیم

وعقلمان برسد و از بهشت خارج شویم  

 

دلم نوشیدنی تلخ میخواهد با درصد بالاااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااا

و حماقت با درجه بالا اااااااااااااااااااااااااا 

و گیسوانت و ماه و سیب و هر آنچه که مرا از بهشت حماقتها براند.

بی تفاوت

روزهای اول کار است. بعد از روزهای اول سال ...همه کمی سرحال از مسافرت برگشته اند قسمتهایی از سرو ضعشان نو است. عیدی و پاداش میلیونی را خرج کرده اند و خلاصه با دید و بازدید همکاران روزهای کشدار را سپری میکنند

و اما من در سال قدیم و جدید 

 سال قبل گرچه خوب آغاز نشد اما با حمالیهای اینجانب و لطف پروردگار خوب تمام شد راستش را بخواهید امسال احساس خاصی از سال نو ندارم، این دوسال زیادی بزرگ شدم آنقدر که اتفاقات کوچک برایم بزرگ ننماید و اتفاقات بزرگ را به اتفاقات کوچک برای هضم تبدیل کنم .

الان فکر میکنم غیر از بیماریهای لاعلاج و مرگ< توان تحمل همه چیز را دارم البته این دو مورد را هم به تعداد لازم رویت کرده ام و خیلی هم ناشی نیستم

جز پدرجانم که پیرو پیرتر میشود، چیزی مرا آزار نمیدهد حتی خانه قدیمیمان که معمار ترکونده ریخته پایین، مرا آزار نداد انگار همه خاطرات دردناک آن خانه را منهدم کرده اند .

اما دیدن لرزش دستان پیرش را که از خودش هم مخفی میکند و رنج تنهاییش را که بار دیگر برجان خسته اش مینشینددر توانم نیست شبهایی که پیشش بودم خیلی کم خوابیدم پر از هراس بودم و گوشم به نفسها و سرفه هایش ................................

نه گریزی هست و نه گزیری از این سرنوشت محتوم پرآزار

القصه دو مسافرت زدم تو رگ امسال که خوب بود استراحتی کردم و خلاصه کمی متفاوت از هرسال

 با دوست خوبی مسافرت رفتم که امیدوارم به او هم خوش گذشته باشد.

فقط این روزها شکوفه خونم اومده پایین یک طبیعتم استاد کنم دیگه عرضی نیست

جز

اینکه سال نو همه مبارک

فی البداهه

و................. عشق که به ملاقات زندان تنهاییم آمده بود نه شماره بند دلم را میدانست و نه سیگاری برایش آورده بود تا در فاصله یک هواخوری دلچسب دود کندو در حلقه ای از دود و مه به خیالی خوش فرو رود

...............عشق بازی نسیم و باران

گرده افشانی این بید کهنسال به باد

جفت خوانی قناری در باغ

خاک باران خورده

چه بهاریست غنیمت شمریم

که خزان میرسدو حسرت عمری رفته

.........................